ای شده چشم جان من به تو باز


از تو در دل نیاز و در جان آز

شب اندوه من نگردد روز


تا نبینم جمال روی تو باز

تو ز فارغی و ما داریم


بر درت سر بر آستان نیاز

در دلم آرزوی عشق تو را


نیست انجام، اگر بود آغاز

مرغ جانم ز آشیانهٔ تن


جز به کویت کجا کند پرواز؟

بیش ازینم ز خویش دور مدار


تا نگردد دریده پردهٔ راز

آخر، ای آفتاب جان افروز


سایه ای بر من ضعیف انداز

از تو ما را گذر نخواهد بود


گر اهانت کنی وگر اعزاز

در غمت هر نفس عراقی را


با خیالت حکایتی است دراز